جدول جو
جدول جو

معنی کلاغ چین - جستجوی لغت در جدول جو

کلاغ چین
مسخره کننده، کسی که ادا در آورد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کِ)
ناحیتی است در چین در حدود دهولک، تخار، بربر، که اراضی آن از نهر جکش مشروب میشود. (از تحقیق ماللهند ص 131)
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ)
قطاف. (مهذب الاسماء هر سه نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). ولی قطاف را در تاج العروس و اقرب الموارد و منتهی الارب نیافتم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی از دهستان طغرود است که در بخش دستجرد شهرستان قم واقع است و 129 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ گُگِ رِ تَ)
با تیر زدن به کلاغ، دو کلاغ زد. (فرهنگ فارسی معین) ، طعنه و تمسخرکردن. (فرهنگ فارسی معین). کلاغ گرفتن. کنایه از طعنه زدن و کردن. (آنندراج). و رجوع به کلاغ گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
پشته ای که از کلوخهای چیده سازند و چندان استحکام ندارد. (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). توده ای از کلوخهای روی هم نهاده. (ناظم الاطباء) :
اثر! شکفتگی طبعها در این ایام
از این غزل که تو کردی کلوخ چین پیداست.
شفیع اثر (از آنندراج).
- کلوخ چین کردن، کلوخ چین ساختن. (فرهنگ فارسی معین). بنا کردن از خشت خام. (ناظم الاطباء) :
کسی که فکر خیالات خود متین نکند
ز فکر خام بغیر از کلوخ چین نکند.
سالک قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد در 8 هزارگزی شمال باختری بجنورد بر سر راه مالرو عمومی بجنورد به مانه واقع است، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 1879 تن سکنه، آب آن از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و بنشن و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلاغ زدن
تصویر کلاغ زدن
با تیر زدن بکلاغ: (دو کلاغ زد)، طعنه و تمسخر کردن (کلاغ گرفتن)
فرهنگ لغت هوشیار
پشته ای که از کلوخها روی هم چیده سازند و آن چندان استحکامی ندارد: اثر، شکفتگی طعبها در این ایام ازین غزل که تو کردی کلوخ چین پیداست. (شفیع اثر)
فرهنگ لغت هوشیار
ادا در آوردن، مسخره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی وسیله برای نخ ریسی، نخ کلاف شده
فرهنگ گویش مازندرانی
ادای کسی را در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
راهی که از وسط دو هلا در سقف های خانه های چوبی و در زیرپوشش
فرهنگ گویش مازندرانی
خود را جمع کردن در اثر سرما
فرهنگ گویش مازندرانی
فریبنده، حیله گر، صدف
فرهنگ گویش مازندرانی